atilla نوشته شده:تصمیم منحدود سال 1388 من در یکی از شهرستان ها کار آموز بودم. بدو ورود من به شبکه شهرستان ابلاغی از طرف رییس شبکه مبنی بر اینکه بنده به عنوان نیروی کمکی و کمبود نیرو بازرسی و آمارگیری سالانه را زیر نظر کارشناس مسئول شهرستان به بنده واگذار کردند.از آنجایی که بنده در آم=ن شهرستان بومی بودم و پدرم سالها دبیر بود تقریباً همه می شناختند. شاید کسانی که بومی کار کرده اند موضوع را بهتر درک کنند. خلاصه هر روز تماس ها و ثبت سفارشهایی به پدرم و فامیل و آشنایان میشد. به طوری که همه از این کا آموزی من خسته شده بودند. جالبترین اتفاق نیز در یک نانوایی اتفاق افتاد و موقع یادداشت نواقص از طرف شاطر مورد حمله قرار گرفتم و مجبور به فرار شدم و در ماشین اداره نشستم و نیروی انتظامی و بقیه ماجراها...خلاصه بنده همان سال در آزمون استخدامی پذیرفته شدم و استخدام دانشگاه علوم پزشکی تبریز در آمدم. اما با یاد آوری خاطرات دوره کارآموزی از استخدام در وزارت بهداشت منصرف شدم و تصمیم گرفتم دیگر هیچ وقت سمت بازرسی بهداشتی نروم. تصمیمی که درستی و غلطی آن هنوز مشخص نشده است. ولی واقعاً شغل سخت و طاقت فرسایی است.
عجب!!! پس که اینطور؟!!!اول از آخر شروع میکنم:1- درباره تصمیم شما باید عرض کنم که
"صلاح مملکت خویش خسروان دانند" ولی به نظرم خیلی عجولانه تصمیم گرفتید.2- ببین مهندس جان، من خودم 2 سالی هست که بازرس شبکه بهداشتم. تقریباً شبیه این مشکلی که شما عنوان کردی، در بدو دوران بازرسیم برای من هم پیش اومده!!! حالا که برمیگردم نگاه میکنم متوجه اشتباه خودم میشم (نه متصدی)!!!اول از همه اینکه
بازرسی یک هنره نه یک علم!!! (اینو من نمیگم، کهنه کارهای این عرصه میگن!) یعنی صرف داشتن مدرک دانشگاهی و اطلاعات بهداشتی و خواندن چندتا بخشنامه و دستورالعمل نمیشه بازرس شد! به نظر من
اولین و مهم ترین رکن بازرسی، روانشناسیه!!! شما باید جایگاه خودتون، طرف مقابل و ظرفیت ها رو بسنجید، شما باید بدونید با هرکی چطور صحبت کنید، هر حرفی رو کجا و چه زمانی بزنید و... و همه اینها و خیلی چیزهای دیگه رو فقط با گذر زمان و با تجربه کردن خواهید آموخت. یادتون باشه که ادبیات شما در زمان بازرسی فوق العاده مهم و تاثیر گذاره... (دوم و سوم و مابقیش طلبتون)3- متاسفانه سفارش و آشنا و وابسته رئیس و کارمند بودن و خلاصه "روابط" در جامعه ما جز لاینفک زندگی شده؛ مثال از این دست بسیار است و فراوان. قسمت سخت و عذاب آور کار اینه که شما چطور به اون رفیق، دوست، آشنا، همکار و... بگید "نه"؟!! (چون اگه مشکلی نباشه کسی سراغ "روابط" نمیره؛
پس حتماً در یک جایی از "ضوابط" نقصانی هست که پای "روابط" به ماجرا باز میشه!) باید عرض کنم که اینم یک هنره!!!
هنر "نه" گفتن! یعنی اینکه چطور با لبخند به اون "رابط" بگید "نه"!!!!!!!!!!!