مطالب مفید و خواندنی ارسالی توسط کاربران

در این انجمن به متفرقه در موژ مهندسی بهداشت ایمنی و محیط زیست در مورد بهداشت ایمنی محیط زیست بهداشت محیط مهندسی بهداشت محیط بهداشت حرفه ای تصفیه آب تصفیه فاضلاب جزوه ارشد محیط زیست ایمنی میپردازید.

مدیر انجمن: naderloo

ارسال پست
elham9192
مدیر بخش
مدیر بخش
پست: 184
تاریخ عضویت: 07 ژولای 2010 00:00

Re: مطالب مفید و خواندنی ارسالی توسط کاربران

پست توسط elham9192 »

[FONT=tahoma, geneva, sans-serif][HIGHLIGHT=#ffffff]تنها ، خسته و نا امید رفت کنار برکه وسط جنگل.[/HIGHLIGHT][/FONT]
[FONT=tahoma, geneva, sans-serif][HIGHLIGHT=#ffffff]دیگه از تلاش های بی نتیجه اش خسته شده بود.[/HIGHLIGHT][/FONT]
[FONT=tahoma, geneva, sans-serif][HIGHLIGHT=#ffffff]به خودش گفت :[/HIGHLIGHT][/FONT]
[FONT=tahoma, geneva, sans-serif][HIGHLIGHT=#ffffff]آخه توی این چند ساله یه روزنه امید هم ندیدم.[/HIGHLIGHT][/FONT]
[FONT=tahoma, geneva, sans-serif][HIGHLIGHT=#ffffff]همه رشد کردند و به جائی رسیدند و فقط منم که باید درجا بزنم.[/HIGHLIGHT][/FONT]
[FONT=tahoma, geneva, sans-serif][HIGHLIGHT=#ffffff]پس فریاد زد :[/HIGHLIGHT][/FONT]
[FONT=tahoma, geneva, sans-serif][HIGHLIGHT=#ffffff]من خسته ام ، دیگه نمی خوام زندگی کنم.[/HIGHLIGHT][/FONT]
[FONT=tahoma, geneva, sans-serif][HIGHLIGHT=#ffffff]جنگلبان پیر که صدای اونو شنیده بود اومد سراغش و گفت :[/HIGHLIGHT][/FONT]
[FONT=tahoma, geneva, sans-serif][HIGHLIGHT=#ffffff]پسرم یه نگاهی به اطرافت بنداز و سرخس ها رو ببین.[/HIGHLIGHT][/FONT]
[FONT=tahoma, geneva, sans-serif][HIGHLIGHT=#ffffff]اونها زود رشد می کنند و همه جا رو می پوشونند.[/HIGHLIGHT][/FONT]
[FONT=tahoma, geneva, sans-serif][HIGHLIGHT=#ffffff]حالا اون بامبوهای سر به فلک کشیده رو هم نگاه کن.[/HIGHLIGHT][/FONT]
[FONT=tahoma, geneva, sans-serif][HIGHLIGHT=#ffffff]بامبو وقتی کاشته می شه تا چهار سال هیچ اثری ازش دیده نمی شه.[/HIGHLIGHT][/FONT]
[FONT=tahoma, geneva, sans-serif][HIGHLIGHT=#ffffff]و در سال پنجمه که جوانه کوچیکش از دل زمین می یاد بیرون.[/HIGHLIGHT][/FONT]
[FONT=tahoma, geneva, sans-serif][HIGHLIGHT=#ffffff]در تمام اون چهار سال ، فقط ریشه های بامبو در زمین پیشروی می کنند و محکم می شن و خودشون رو آماده یه اتفاق بزرگ می کنند.[/HIGHLIGHT][/FONT]
[FONT=tahoma, geneva, sans-serif][HIGHLIGHT=#ffffff]و در سال پنجم چوانه قد می کشه و در عرض شش ماه ارتفاع اون به سی متر می رسه![/HIGHLIGHT][/FONT]
[FONT=tahoma, geneva, sans-serif][HIGHLIGHT=#ffffff]پسرم خوب فکر کن.[/HIGHLIGHT][/FONT]
[FONT=tahoma, geneva, sans-serif][HIGHLIGHT=#ffffff]تو می تونی توی زندگیت مثل سرخس باشی و بی دردسر جلوه گری کنی.[/HIGHLIGHT][/FONT]
[FONT=tahoma, geneva, sans-serif][HIGHLIGHT=#ffffff]و می تونی در کنار تمام تلاش هائی که برای رشد و شکوفائیت انجام می دی ، مثل بامبو صبر و تحمل داشته باشی تا یکدفعه آنچنان قد بکشی که چشم همه رو خیره کنی.[/HIGHLIGHT][/FONT]
[FONT=tahoma, geneva, sans-serif][HIGHLIGHT=#ffffff]حالا فکر نمی کنی صبوری و امید داشتن به سپیده دمی که درست در اوج تاریکی و سرما سروکله اش پیدا می شه بهتر باشه؟[/HIGHLIGHT][/FONT]
[FONT=tahoma, geneva, sans-serif][HIGHLIGHT=#ffffff]پس...![/HIGHLIGHT][/FONT]
نمایه کاربر
naderloo
مدیر کل
مدیر کل
پست: 2793
تاریخ عضویت: 08 نوامبر 2008 00:00
حالت من: Khaste
محل اقامت: تهران
تماس:

Re: مطالب مفید و خواندنی ارسالی توسط کاربران

پست توسط naderloo »

*لقمان حکیم رضى الله عنه پسر را گفت: **((امروز طعام مخور و روزه دار، و هر **چه بر زبان راندى، بنویس . شبانگاه **همه آنچه را که نوشتى، بر من بخوان؛ **آنگاه روزه‏ات را بگشا و طعام خور **((شبانگاه، پسر هر چه نوشته بود، خواند. **دیروقت شد و طعام نتوانست خورد. **روز دوم نیز چنین شد و پسر هیچ طعام **نخورد. **روز سوم باز هر چه گفته بود، نوشت **و تا نوشته را بر خواند،آفتاب روز چهارم **طلوع کرد و او هیچ طعام نخورد . **روز چهارم، هیچ نگفت . شب، پدر از **او خواست که کاغذها بیاورد و نوشته‏ ها **بخواند. **پسر گفت: **امروز هیچ نگفته‏ام تا برخوانم. **لقمان گفت: ((پس بیا و از این نان که بر **سفره است بخور و بدان که روز قیامت، **آنان که کم گفته‏اند، چنان حال خوشى دارند **که اکنون تو دارى)).*
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم
موجیم که آسودگی ما عدم ماست
[CENTER]
تصویر

تصویر
[/CENTER]
نمایه کاربر
naderloo
مدیر کل
مدیر کل
پست: 2793
تاریخ عضویت: 08 نوامبر 2008 00:00
حالت من: Khaste
محل اقامت: تهران
تماس:

Re: مطالب مفید و خواندنی ارسالی توسط کاربران

پست توسط naderloo »

یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
سجده ای زد بر لب درگاه او
پُر ز لیلا شد دل پر آه او
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای
جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای
نیشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی
خسته ام زین عشق،دل خونم نکن
من که مجنونم تو مجنونم نکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو... من نیستم
گفت ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پنهان و پیدایت منم
سالها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یکجا باختم
کردمت آواره صحرا نشد
گفتم عا قل می شوی اما نشد
سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا بر نیامد از لبت
روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی
مطمئن بودم به من سر می زنی
در حریم خانه ام در می زنی
حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بی قرارت کرده بود
مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم
موجیم که آسودگی ما عدم ماست
[CENTER]
تصویر

تصویر
[/CENTER]
نمایه کاربر
AWWA
آماتور
آماتور
پست: 121
تاریخ عضویت: 20 می 2010 00:00
حالت من: Badhal
تماس:

گفتگوي شتر و فرزندش

پست توسط AWWA »

[SIZE=130]آورده اند روزي ميان يک ماده شتر و فرزندش گفت وگويي به شرح زير صورت گرفت :

[/SIZE][SIZE=130]بچه شتر: مادر جون چند تا سوال برام پيش آمده است. آيا مي تونم ازت بپرسم[/SIZE][RIGHT][SIZE=130][COLOR=#000000]
شتر مادر: حتما عزيزم. چيزي ناراحتت کرده است؟
[/COLOR][/SIZE][/RIGHT][RIGHT][SIZE=130]
بچه شتر: چرا ما کوهان داريم؟
[/SIZE][/RIGHT][RIGHT][SIZE=130]
شتر مادر: خوب پسرم. ما حيوانات صحرا هستيم. در کوهان آب و غذا ذخيره مي کنيم تا در
صحرا که چيزي پيدانمي شود بتوانيم دوام بياوريم
[/SIZE][/RIGHT][RIGHT][SIZE=130]
بچه شتر: چرا پاهاي ما دراز و کف پاي ما گرد است؟

[/SIZE][/RIGHT][RIGHT][SIZE=130]شتر مادر: پسرم. قاعدتا براي راه رفتن در صحرا و تندتر راه رفتن داشتن اين نوع دست و پا ضروري است
[/SIZE][/RIGHT][RIGHT][SIZE=130]
بچه شتر: چرا مژه هاي بلند و ضخيم داريم؟ بعضي وقت ها مژه ها جلوي ديد من را مي گيرد

[/SIZE][/RIGHT][RIGHT][SIZE=130]شتر مادر: پسرم اين مژه هاي بلند و ضخيم يک نوع پوشش حفاظتي است که چشم ها ما
را در مقابل باد و شن هاي بيابان محافظت مي کنند

[/SIZE][/RIGHT][RIGHT][SIZE=130]بچه شتر: فهميدم. پس کوهان براي ذخيره کردن آب است براي زماني که ما در بيابان
هستيم. پاهايمان براي راه رفتن
[/SIZE][SIZE=130]در بيابان است و مژه هايمان هم براي محافظت چشمهايمان در برابر باد و شن هاي بيابان است و غیره
[/SIZE][/RIGHT][RIGHT][SIZE=130]بچه شتر: فقط يک سوال ديگر دارم

[/SIZE][/RIGHT]][SIZE=130]شتر مادر: بپرس عزيزم
[/SIZE]
[CENTER][SIZE=130]بچه شتر: پس ما در اين باغ وحش چه غلطي مي کنيم؟[/SIZE][/CENTER][FONT=arial, sans-serif][COLOR=#000000][SIZE=130][CENTER][COLOR=#3300ff]
[SIZE=130][B][SIZE=130]نتیجه گیری
[/SIZE]

[SIZE=130]:
[/SIZE]

[/CENTER]
[CENTER][SIZE=130]مهارت ها، علوم، توانایی ها و تجارب فقط زمانی مثمرثمر هستند که شما در جایگاه واقعی و درست خود باشید... پس همیشه از خود بپرسید الان من کجا قرار دارم؟

[/SIZE]
[/CENTER][CENTER][SIZE=130]منبع:وبلاگ اقتصادمرند[/SIZE][/CENTER]
[/SIZE][/COLOR][/FONT][/COLOR][/SIZE][/B]
نمایه کاربر
AWWA
آماتور
آماتور
پست: 121
تاریخ عضویت: 20 می 2010 00:00
حالت من: Badhal
تماس:

توصیه مدیریتی

پست توسط AWWA »

مرسدس بنز و موتور گازی

يارو نشسته بوده پشت بنز آخرين سيستم، داشته صد و هشتاد تا تو اتوبان ميرفته،

يهو ميبينه يك موتور گازي ازش جلو زد! خيلي شاكي ميشه، پا رو ميگذاره رو گاز،

با سرعت دويست از بغل موتوره رد ميشه.

يك مدت واسه خودش خوش و خرم ميره، يهو ميبينه متور گازيه غيييييژ ازش جلو زد !

ديگه پاك قاط ميزنه ، پا رو تا ته ميگذاره رو گاز، با دويست و چهل تا از موتوره جلو ميزنه

همينجور داشته با آخرين سرعت ميرفته، يهو ميبينه، موتور گازيه مثل تير از بغلش رد شد!! طرف كم مياره،

راهنما ميزنه كنار به موتوريه هم علامت ميده بزنه كنار. خلاصه دوتايي واميستن كنار

اتوبان، يارو پياده ميشه، ميره جلو موتوريه، ميگه: آقا تو خدايي! من مخلصتم، فقط بگو چطور

با اين موتور گازي كل مارو خوابوندي؟!

موتوريه با رنگ پريده، نفس زنان ميگه: والله ... داداش.... خدا پدرت رو بيامرزه واستادي...

آخه ... كش شلوارم گير كرده به آينه بغلت

نتیجه اخلاقی
اگه می بینید بعضی ها در کمال بی استعدادی پیشرفت های قابل ملاحظه ایی دارند

ببینید کش شلوارشان به کجای یک مدیر گیر کرده

http://www.mahak-charity.org/
نمایه کاربر
AWWA
آماتور
آماتور
پست: 121
تاریخ عضویت: 20 می 2010 00:00
حالت من: Badhal
تماس:

اعتمادبه نفس

پست توسط AWWA »

[CENTER]هرگز داشته هایتان را دست کم نگیرید [/CENTER]
[CENTER]تصویر[/CENTER]
نمایه کاربر
AWWA
آماتور
آماتور
پست: 121
تاریخ عضویت: 20 می 2010 00:00
حالت من: Badhal
تماس:

داستان عبرت آموز مرد تاجر و باغ زیبا

پست توسط AWWA »

مردی تاجر در حیاط قصرش انواع مختلف درختان و گیاهان و گلها را کاشته
و باغ بسیار زیبایی را به وجود آورده بود.
هر روز بزرگترین سرگرمی و تفریح او گردش در باغ و لذت بردن از گل و گیاهان آن بود.
تا این که یک روز به سفر رفت. در بازگشت، در اولین فرصت به دیدن باغش رفت.
اما با دیدن آنجا، سر جایش خشکش زد…
تمام درختان و گیاهان در حال خشک شدن بودند ،
رو به درخت صنوبر که پیش از این بسیار سر سبز بود، کرد و از او پرسید که چه اتفاقی افتاده است؟
درخت به او پاسخ داد: من به درخت سیب نگاه می کردم و باخودم گفتم که من هرگز نمی توانم مثل او چنین میوه هایی زیبایی بار بیاورم و با این فکر چنان احساس نارحتی کردم که شروع به خشک شدن کردم…
مرد بازرگان به نزدیک درخت سیب رفت، اما او نیز خشک شده بود…!
علت را پرسید و درخت سیب پاسخ داد: با نگاه به گل سرخ و احساس بوی خوش آن، به خودم گفتم که من هرگز چنین بوی خوشی از خود متصاعد نخواهم کرد و با این فکر شروع به خشک شدن کردم.
از آنجایی که بوته ی یک گل سرخ نیز خشک شده بود علت آن پرسیده شد، او چنین پاسخ داد: من حسرت درخت افرا را خوردم، چرا که من در پاییز نمی توانم گل بدهم. پس از خودم نا امید شدم و آهی بلند کشیدم. همین که این فکر به ذهنم خطور کرد، شروع به خشک شدن کردم.
مرد در ادامه ی گردش خود در باغ متوجه گل بسیار زیبایی شد که در گوشه ای از باغ روییده بود.
علت شادابی اش را جویا شد. گل چنین پاسخ داد: ابتدا من هم شروع به خشک شدن کردم، چرا که هرگز عظمت درخت صنوبر را که در تمام طول سال سر سبزی خود را حفظ می کرد نداشتم، و از لطافت و خوش بویی گل سرخ نیز برخوردار نبودم، با خودم گفتم: اگر مرد تاجر که این قدر ثروتمند، قدرتمند و عاقل است و این باغ به این زیبایی را پرورش داده است می خواست چیزی دیگری جای من پرورش دهد، حتماً این کار را می کرد. بنابراین اگر او مرا پرورش داده است، حتماً می خواسته است که من وجود داشته باشم. پس از آن لحظه به بعد تصمیم گرفتم تا آنجا که می توانم زیباترین موجود باشم…
دنیا آنقدر وسیع هست که برای همه مخلوقات جایی باشد
پس به جای آنکه جای کسی را بگیریم تلاش کنیم جای واقعی خود را بیابیم
نمایه کاربر
AWWA
آماتور
آماتور
پست: 121
تاریخ عضویت: 20 می 2010 00:00
حالت من: Badhal
تماس:

مگسی را کشتم(حسین پناهی)

پست توسط AWWA »

مگسی را کشتم

نه به این جرم که حیوان پلیدیست، بد، است
و نه چون نسبت سودش به ضرر یک به صد است
طفل معصوم به دور سر من می چرخید
به خیالش قندم
یا که چون اغذیه ی مشهورش، تا به آن حد، گَندَم
ای دو صد نور به قبرش بارد
مگس خوبی بود
من به این جرم که از یاد تو بیرونم کرد
مگسی را کشتم


مرحوم حسین پناهی
نمایه کاربر
naderloo
مدیر کل
مدیر کل
پست: 2793
تاریخ عضویت: 08 نوامبر 2008 00:00
حالت من: Khaste
محل اقامت: تهران
تماس:

استاد راهنمای شما کیست؟

پست توسط naderloo »

یک روز آفتابی، خرگوش بیرون از لانه اش غرق در تایپ بود. در همین حین، روباهی
او را دید.
روباه: خرگوش به چه مشغولی؟
خرگوش: پایان نامه می‌نویسم.
روباه: جالبه، موضوع پایان نامت چی هست؟
خرگوش: در مورد اینکه یک خرگوش چطور می تونه یک روباه رو بخوره، کار می کنم.
روباه: احمقانه است، همه کس می‌دونند که خرگوش، روباه نمی‌خورد.
خرگوش: مطمئن باش که می تونند، من می تونم اینو بهت ثابت کنم، دنبال من بیا.
خرگوش و روباه با هم داخل لانه خرگوش شدند و بعد از مدتی خرگوش به تنهایی از
لانه خارج شده و به نوشتن خود مشغول شد.
در همین حال، گرگی از آنجا رد می‌شد.
گرگ : خرگوش چی می‌نویسی؟
خرگوش: دارم روی پایان نامم که یک خرگوش چطور می تونه یک گرگ رو بخوره، کار می
کنم.
گرگ: تو که تصمیم نداری این مزخرفات رو چاپ کنی؟
خرگوش: البته که چاپ می کنم، می خواهی می تونم امکانشو بهت ثابت کنم؟
گرگ و خرگوش وارد لانه خرگوش شدند و باز خرگوش پس از مدتی به تنهایی برگشت و
به کار خود ادامه داد
...................... و اما در لانه ی خرگوش ...............
در گوشه ای از لانه ی خرگوش، پوست و استخوان روباه و در سوی دیگر مو و استخوان
گرگ ریخته بود
و در وسط لانه، شیر قوی پیکری دهان خود را تمیز می کرد.
نتیجه:
مهم نیست موضوع پایان نامه شما چیست!؟
اهمیتی ندارد که اطلاعات بدرد بخوری در پایان نامه‌ گردآورده اید یا نه،…
مسئله ی اساسی پایان نامه این است:* استاد راهنمای شما کیست؟!؟*
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم
موجیم که آسودگی ما عدم ماست
[CENTER]
تصویر

تصویر
[/CENTER]
نمایه کاربر
naderloo
مدیر کل
مدیر کل
پست: 2793
تاریخ عضویت: 08 نوامبر 2008 00:00
حالت من: Khaste
محل اقامت: تهران
تماس:

درد و دل هاي خدا

پست توسط naderloo »

[JUSTIFY]سوگند به روز وقتی نور می گیرد و به شب وقتی آرام می گیرد که من نه تو را رها کرد ه ام و نه با تو دشمنی کرد ه ام. (ضحی 1-2) افسوس که هر کس را به تو فرستادم تا به تو بگویم دوستت دارم و راهی پیش پایت بگذارم او را که مرا به سخره گرفتی. (یس 30) و هیچ پیامی از پیام هایم به تو مرسید مگر از آن روی گردانیدی.(انعام 4) و با خشم رفتی و فکر کردی هرگز بر تو قدرتی نداشته ام(انبیا 87) و مرا به مبارزه طلبیدی و چنان توهم زده شدی که گمان بردی خودت بر همه چیز قدرت داری. (یونس 24) و این در حالی بود که حتی مگسی را نمی توانستی و نمی توانی بیافرینی و اگر مگسی از تو چیزی بگیرد نمی توانی از او پس بگیری (حج 73) پس چون مشکلات از بالا و پایین آمدند و چشمهایت از وحشت فرورفتند، و قلبت آمد توی گلویت و تمام وجودت لرزید چه لرزشی، گفتم کمک هایم در راه است و چشم دوختم ببینم که باورم میکنی اما به من گمان بردی چه گمان هایی .( احزاب 10) تا زمین با آن فراخی بر تو تنگ آمد پس حتی از خودت هم به تنگ آمدی و یقین کردی که هیچ پناهی جز من نداری، پس من به سوی تو بازگشتم تا تو نیز به سوی من بازگردی ، که من مهربان ترینم در بازگشتن. (توبه 118) وقتی در تاریکی ها مرا بزاری خواندی که اگر تو را برهانم با من می مانی، تو را از اندوه رهانیدم اما باز مرا با دیگری در عشقت شریک کردی . (انعام 63-64) این عادت دیرینه ات بوده است، هرگاه که خوشحالت کردم از من روی گردانیدی و رویت را آن طرفی کردی و هروقت سختی به تو رسید از من ناامید شده ای. (اسرا 83) آیا من برنداشتم از دوشت باری که می شکست پشتت؟ (سوره شرح 2-3) غیر از من خدایی که برایت خدایی کرده است ؟ (اعراف 59) پس کجا می روی؟ (تکویر 26) پس از این سخن دیگر به کدام سخن می خواهی ایمان بیاوری؟ (مرسلات 50) چه چیز جز بخشندگی ام باعث شد تا مرا که می بینی خودت را بگیری؟(انفطار 6) مرا به یاد می آوری ؟ من همانم که بادها را می فرستم تا ابرها را در آسمان پهن کنندو ابرها را پاره پاره به هم فشرده می کنم تا قطره ای باران از خلال آن ها بیرون آید و به خواست من به تو اصابت کند تا تو فقط لبخند بزنی، و این در حالی بود که پیش از فرو افتادن آن قطره باران، ناامیدی تو را پوشانده بود (روم 48) من همانم که می دانم در روز روحت چه جراحت هایی برمی دارد ، و در شب روحت را در خواب به تمامی بازمی ستانم تا به آن آرامش دهم و روز بعد دوباره آن را به زندگی برمی انگیزانم و تا مرگت که به سویم بازگردی به این کار ادامه می دهم. (انعام 60) من همانم که وقتی می ترسی به تو امنیت می دهم (قریش 3) برگرد، مطمئن برگرد، تا یک بار دیگه با هم باشیم (فجر 28-29) تا یک بار دیگه دوست داشتن همدیگر را تجربه کنیم. (مائده 54)[/JUSTIFY]
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم
موجیم که آسودگی ما عدم ماست
[CENTER]
تصویر

تصویر
[/CENTER]
naene
فعال
فعال
پست: 217
تاریخ عضویت: 05 نوامبر 2009 00:00
حالت من: Badhal
تماس:

Re: مطالب مفید و خواندنی ارسالی توسط کاربران

پست توسط naene »

[HIGHLIGHT=#ffcc99][COLOR=#cc0000]یکم طولانیه اما لطفا بخونیم[/HIGHLIGHT][/COLOR]
[HIGHLIGHT=#ffcc99][COLOR=#cc0000]و در موردش فکر کنیم...[/HIGHLIGHT][/COLOR]



[CENTER DIR=RTL CLASS=YIV951296041MSONORMAL ALIGN=CENTER]اگر هر دینی را ، از نظر رسالتی كه در رستگاری انسان به عهده دارد ، ارزیابی كنیم ،[/CENTER DIR]
[CENTER DIR=RTL CLASS=YIV951296041MSONORMAL ALIGN=CENTER] هیچ رسالتی را در رشد اجتماعی - خودآگاهی ، حركت ، مسئولیت ،[/CENTER DIR]
[CENTER DIR=RTL CLASS=YIV951296041MSONORMAL ALIGN=CENTER]آرمان خواهی انسانی ، بینش اجتماعی ، روح عدالت جویی و عزت طلبی و بالاخره ،[/CENTER DIR]
[CENTER DIR=RTL CLASS=YIV951296041MSONORMAL ALIGN=CENTER]واقعیت گرایی و طبیعت نگری و سازگاری با قدرت مادی و پیشرفت علمی[/CENTER DIR]
[CENTER DIR=RTL CLASS=YIV951296041MSONORMAL ALIGN=CENTER] و سازندگی و مدنیت و روح پیكر جویی فكری و گرایش مردمی ... -[/CENTER DIR]
[CENTER DIR=RTL CLASS=YIV951296041MSONORMAL ALIGN=CENTER] مترقی تر و در عین حال ، آگاه تر و نیرومند تر از مكتب توحید ابراهیمی ،[/CENTER DIR]
[CENTER DIR=RTL CLASS=YIV951296041MSONORMAL ALIGN=CENTER] در رسالت محمد (ص) - اسلام - نمی شناسم . "[/CENTER DIR]


[CENTER DIR=RTL CLASS=YIV951296041MSONORMAL ALIGN=CENTER]



" ودر عین حال ، هیچ رسالتی را نمی شناسم كه به اندازه اسلام ،
[/CENTER DIR]
[CENTER DIR=RTL CLASS=YIV951296041MSONORMAL ALIGN=CENTER] در راه انحطاط پیشرفته باشد[/CENTER DIR]
[CENTER DIR=RTL CLASS=YIV951296041MSONORMAL ALIGN=CENTER] و میان " آنچه بوده است "[/CENTER DIR]
[CENTER DIR=RTL CLASS=YIV951296041MSONORMAL ALIGN=CENTER] با [/CENTER DIR]
[CENTER DIR=RTL CLASS=YIV951296041MSONORMAL ALIGN=CENTER]" آنچه شده است"[/CENTER DIR]
[CENTER DIR=RTL CLASS=YIV951296041MSONORMAL ALIGN=CENTER] فاصله را تا حد تناقض طی كرده باشد ![/CENTER DIR]


[CENTER DIR=RTL CLASS=YIV951296041MSONORMAL ALIGN=CENTER]اسلام، نخستین، زیباترین و جذاب ترین مکتب ها و دعوت ها بود[/CENTER DIR]


[CENTER DIR=RTL CLASS=YIV951296041MSONORMAL ALIGN=CENTER]


و در سیر دگرگونی و انحطاط،
زشت ترین و منفورترین شد!
[/CENTER DIR]



[CENTER DIR=RTL CLASS=YIV951296041MSONORMAL ALIGN=CENTER][COLOR=#943634][HIGHLIGHT=#ffcc99]اسلام را چون پوستین وارونه پوشیده اند![/HIGHLIGHT][/CENTER DIR]


[/COLOR]

[CENTER DIR=RTL CLASS=YIV951296041MSONORMAL ALIGN=CENTER]پوستین جامه است[/CENTER DIR]


[CENTER DIR=RTL CLASS=YIV951296041MSONORMAL ALIGN=CENTER]اما غیر از همه ی جامه ها[/CENTER DIR]


[CENTER DIR=RTL CLASS=YIV951296041MSONORMAL ALIGN=CENTER]در جنس و هم در شکل و هم در مصرف[/CENTER DIR]


[CENTER DIR=RTL CLASS=YIV951296041MSONORMAL ALIGN=CENTER]و پوستین تنها جامه ای است که رویه اش زیباترین، هنری ترین و مجذوب ترین[/CENTER DIR]


[CENTER DIR=RTL CLASS=YIV951296041MSONORMAL ALIGN=CENTER][COLOR=#996633]و پشتش زشت ترین، سیاه ترین و متنفر کننده ترین است![/COLOR][/CENTER DIR]


[CENTER DIR=RTL CLASS=YIV951296041MSONORMAL ALIGN=CENTER]خوش نقش و نگارترین پوستین را وارونه که می پوشند [COLOR=#660000]لولوخ می شود[/COLOR][/CENTER DIR]


[CENTER DIR=RTL CLASS=YIV951296041MSONORMAL ALIGN=CENTER][HIGHLIGHT=#ccccff]بچه ها را بدان می ترسانند[/HIGHLIGHT][/CENTER DIR]


[CENTER DIR=RTL CLASS=YIV951296041MSONORMAL ALIGN=CENTER][HIGHLIGHT=#ccccff](مگر نه اکنون بچه ها از این اسلام می رمند؟)[/HIGHLIGHT][/CENTER DIR]


[CENTER DIR=RTL CLASS=YIV951296041MSONORMAL ALIGN=CENTER]بسیار آگاهانه و پخته و کامل این وارونگی در اسلام روی داده است[/CENTER DIR]


[CENTER DIR=RTL CLASS=YIV951296041MSONORMAL ALIGN=CENTER]به گونه ای که مترقی ترین ابعاد اعتقادی یا عملی آن،[/CENTER DIR]
[CENTER DIR=RTL CLASS=YIV951296041MSONORMAL ALIGN=CENTER] به صورت منحط ترین عوامل ضد اجتماع در آمده است[/CENTER DIR]


[CENTER DIR=RTL CLASS=YIV951296041MSONORMAL ALIGN=CENTER]...[/CENTER DIR]


[CENTER DIR=RTL CLASS=YIV951296041MSONORMAL ALIGN=CENTER]توحید، در مکتب خانه ها پایان می یابد...[/CENTER DIR]


[CENTER DIR=RTL CLASS=YIV951296041MSONORMAL ALIGN=CENTER]...جهاد، کلمه ای فراموش شده...[/CENTER DIR]


[CENTER DIR=RTL CLASS=YIV951296041MSONORMAL ALIGN=CENTER]حج! [/CENTER DIR]
[CENTER DIR=RTL CLASS=YIV951296041MSONORMAL ALIGN=CENTER]زشت ترین و بی منطق ترین عملی که در میان مسلمانان، هرسال، تکرار می شود![/CENTER DIR]


[CENTER DIR=RTL CLASS=YIV951296041MSONORMAL ALIGN=CENTER]امامت, عاشورا و انتظار[/CENTER DIR]
[CENTER DIR=RTL CLASS=YIV951296041MSONORMAL ALIGN=CENTER]و می بینیم که اولی شده است ابزار توسل در برابر تکلیف[/CENTER DIR]


[CENTER DIR=RTL CLASS=YIV951296041MSONORMAL ALIGN=CENTER]دومی، مکتب مصیبت![/CENTER DIR]


[CENTER DIR=RTL CLASS=YIV951296041MSONORMAL ALIGN=CENTER]و سومی، فلسفه ی تسلیم و توجیه ستم [/CENTER DIR]


[CENTER DIR=RTL CLASS=YIV951296041MSONORMAL ALIGN=CENTER]و این همه را با یک سیاست به دست آوردند[/CENTER DIR]


[CENTER DIR=RTL CLASS=YIV951296041MSONORMAL ALIGN=CENTER][HIGHLIGHT=#ffccff]و آن سیاستی بود که کتاب دعا را از قبرستان به شهر آورد[/HIGHLIGHT][/CENTER DIR]


[CENTER DIR=RTL CLASS=YIV951296041MSONORMAL ALIGN=CENTER][HIGHLIGHT=#ffccff]و قرآن را از زندگی و شهر، به قبرستان برد[/HIGHLIGHT][/CENTER DIR]


[CENTER DIR=RTL CLASS=YIV951296041MSONORMAL ALIGN=CENTER]و نثار ارواح مردگان کرد[/CENTER DIR]


[CENTER DIR=RTL CLASS=YIV951296041MSONORMAL ALIGN=CENTER] [/CENTER DIR]


[CENTER DIR=RTL CLASS=YIV951296041MSONORMAL ALIGN=CENTER]
وقتی

قرآن، هم زندگی مردم مسلمان را ترک کرد
[/CENTER DIR]


[CENTER DIR=RTL CLASS=YIV951296041MSONORMAL ALIGN=CENTER]و هم اسلام علمای اسلام را! [/CENTER DIR]


[CENTER DIR=RTL CLASS=YIV951296041MSONORMAL ALIGN=CENTER]در غیبت او،[/CENTER DIR]


[CENTER DIR=RTL CLASS=YIV951296041MSONORMAL ALIGN=CENTER]همه کاری میتوان کرد[/CENTER DIR]


[CENTER DIR=RTL CLASS=YIV951296041MSONORMAL ALIGN=CENTER]آنچنان که همه کاری کردند![/CENTER DIR]


[CENTER DIR=RTL CLASS=YIV951296041MSONORMAL ALIGN=CENTER] [/CENTER DIR]


[CENTER DIR=RTL CLASS=YIV951296041MSONORMAL ALIGN=CENTER]راهی که برای ذلت ما دشمن انتخاب کرده است، بهترین راهنمای ماست[/CENTER DIR]


[CENTER DIR=RTL CLASS=YIV951296041MSONORMAL ALIGN=CENTER]تا برای عزت خویش، انتخاب کنیم[/CENTER DIR]


[CENTER DIR=RTL CLASS=YIV951296041MSONORMAL ALIGN=CENTER]بازگشتن، درست از همان راه که او ما را برده است![/CENTER DIR]


[CENTER DIR=RTL CLASS=YIV951296041MSONORMAL ALIGN=CENTER][HIGHLIGHT=#ccffff]بازآوردن [HIGHLIGHT=#99ff99]قرآن[/HIGHLIGHT] از قبرستان به شهر[/HIGHLIGHT][/CENTER DIR]


[CENTER DIR=RTL ID=YUI_3_2_0_1_1340022795625235 CLASS=YIV951296041MSONORMAL ALIGN=CENTER][HIGHLIGHT=#ccffff]تلاوت آن از این پس برای [HIGHLIGHT=#99ff99]زندگان[/HIGHLIGHT]![/HIGHLIGHT][/CENTER DIR]


[CENTER DIR=RTL CLASS=YIV951296041MSONORMAL ALIGN=CENTER]و فرود آوردن قرآن از بالای رف و گشودنش در پیش روی درس![/CENTER DIR]
[CENTER DIR=RTL CLASS=YIV951296041MSONORMAL ALIGN=CENTER][/CENTER DIR]
[CENTER DIR=RTL CLASS=YIV951296041MSONORMAL ALIGN=CENTER][COLOR=#948a54]قرآن را نتوانستند نابود کنند[/CENTER DIR]
[CENTER DIR=RTL CLASS=YIV951296041MSONORMAL ALIGN=CENTER][/CENTER DIR]
[CENTER DIR=RTL CLASS=YIV951296041MSONORMAL ALIGN=CENTER]بستند[/CENTER DIR]
[/COLOR][CENTER DIR=RTL CLASS=YIV951296041MSONORMAL ALIGN=CENTER] [/CENTER DIR]
[CENTER DIR=RTL CLASS=YIV951296041MSONORMAL ALIGN=CENTER]و کتاب را یک شیء متبرک کردند[/CENTER DIR]


[CENTER DIR=RTL CLASS=YIV951296041MSONORMAL ALIGN=CENTER]آن را دوباره کتاب کنیم[/CENTER DIR]


[CENTER DIR=RTL CLASS=YIV951296041MSONORMAL ALIGN=CENTER]و کتابِ خواندن![/CENTER DIR]
[CENTER DIR=RTL CLASS=YIV951296041MSONORMAL ALIGN=CENTER] که قرآن یعنی کتابِ خواندن![/CENTER DIR]


[CENTER DIR=RTL CLASS=YIV951296041MSONORMAL ALIGN=CENTER] [/CENTER DIR]


[CENTER DIR=RTL CLASS=YIV951296041MSONORMAL ALIGN=CENTER]آیا روزی خواهد آمد که ببینیم در برنامه ی درس های اسلامیِ مدارس دینی ما[/CENTER DIR]


[CENTER DIR=RTL CLASS=YIV951296041MSONORMAL ALIGN=CENTER]قرآن را هم به عنوان یک کتاب درسی پذیرفته اند؟[/CENTER DIR]


[CENTER DIR=RTL CLASS=YIV951296041MSONORMAL ALIGN=CENTER] [/CENTER DIR]


[CENTER DIR=RTL ID=YUI_3_2_0_1_1340022795625250 CLASS=YIV951296041MSONORMAL ALIGN=CENTER][HIGHLIGHT=#ff99ff]منبع: کتاب حج دکتر علی شریعتی[/HIGHLIGHT][/CENTER DIR]
هیچگاه به خاطر “هیچکس” دست از “ارزشهایت” نکش …
چون زمانی که آن فرد از تو دست بکشد ، تو می مانی و یک “من” بی ارزش !



الهه السادات امیری نایینی
نمایه کاربر
ameneh
جدید
جدید
پست: 74
تاریخ عضویت: 15 ژانویه 2012 14:47
حالت من: Ghamgin
محل اقامت: تهران
تماس:

داستانک 4نفر

پست توسط ameneh »

نویسنده: ابتهاج عبیدی
چهار نفر بودند.
اسمشان اینها بود.
همه کس، یک کسی، هر کسی، هیچ کسی.
کار مهمی در پیش داشتند و همه مطمئن بودند که یک کسی این کار را به انجام می رساند، هرکسی می توانست این کار را بکند ولی هیچ کس اینکار را نکرد. یک کسی عصبانی شد چرا که این کار کار همه کس بود اما هیچ کس متوجه نبود که همه کس این کار را نخواهد کرد.
سرانجام داستان این طوری شد هرکسی، یک کسی را سرزنش کرد که چرا هیچ کس کاری را نکرد که همه کس می توانست انجام بدهد!!؟

حالا ما جزء کدامش هستیم؟؟؟
تصویرتصویر

منبعhttp://dastanak.blogsky.com/
چه زیباست بخاطر تو زیستن ...و برای تو ماندن... به پای تو بودن... و به عشق تو سوختن !
نمایه کاربر
ameneh
جدید
جدید
پست: 74
تاریخ عضویت: 15 ژانویه 2012 14:47
حالت من: Ghamgin
محل اقامت: تهران
تماس:

داستانک دزدی

پست توسط ameneh »

شرلوک هلمز کارآگاه معروف، و معاونش دکتر واتسون برای صحرانوردی به بیرون شهر رفته بودند. شب همانجا چادری زدند و زیر آن خوابیدند. نیمه های شب هلمز بیدار شد و آسمان را نگریست. بعد واتسون را بیدار کرد و گفت: نگاهی به بالا بینداز و به من بگو چه می بینی؟
واتسون گفت:هزاران ستاره می بینم. هلمز گفت:چه نتیجه ای می گیری؟ واتسون گفت:از لحاظ روحانی نتیجه می گیرم که خداوند بزرگ است و ما چقدر در این دنیا حقیریم. از لحاظ ستاره شناسی نتیجه می گیرم که زهره در برج مشتری است، پس باید اوایل تابستان باشد. از لحاظ فیزیکی نتیجه می گیرم که مریخ در محاذات قطب است، پس باید ساعت حدود سه نیمه شب باشد.
شرلوک هلمز کمی فکر کرد و گفت: واتسون! تو احمقی بیش نیستی! نتیجه ی مهمی که باید بگیری این است که چادر ما را دزدیده اند!

**********************
در زندگی ،ما ادم ها گاهی انقدر خود را درگیر مسائل بزرگ و پیچیده می کنیم که مسائل ساده را فراموش می کنیم یا اصلا انها را نمی بینیم .مشکلات زندگی ما گاهی مانند باز کردن یک شکلات ساده و شیرین اند. فقط زحمت بازکردن کاغذش را باید کشید.تصویر
www.sms-fa.ir
چه زیباست بخاطر تو زیستن ...و برای تو ماندن... به پای تو بودن... و به عشق تو سوختن !
نمایه کاربر
naderloo
مدیر کل
مدیر کل
پست: 2793
تاریخ عضویت: 08 نوامبر 2008 00:00
حالت من: Khaste
محل اقامت: تهران
تماس:

دکتر حسابی و غرب وحشی

پست توسط naderloo »

دانشگاه شیکاگو بسیار پیشرفته بود. مهم تر از هر چیزی آزمایشگاه های متعدد و معتبر آن بود. من در لابراتوار بسیار پیشرفته اپتیک، مشغول به کار شدم. در خوابگاه دانشگاه هم اتاق مجهزی برای اقامت، به من داده بودند. از نظر وسایل رفاهی، مثل اتاق یک هتل بسیار خوب بود. آدم باورش نمی شد، این اتاق در دانشگاه باشد. معلوم بود که همه چیز را، برای دلگرمی محققین و اساتید، فراهم کرده
بودند. نکته خیلی مهم و حائز اهمیت، آزمایشگاه ها و چگونگی تجهیزات آن بود. یک نمونه از آن مربوط به میزی می شد، که در آن آزمایشگاه به من داده بودند،این میز کشوی کوچکی داشت، از روی کنجکاوی آنرا بیرون کشیدم، و با کمال تعجب، چشمم به یک دسته چک افتاد. دسته چک را برداشتم، و متوجه شدم تمام برگه های آن امضا شده است. فوراً آنرا نزد پروفسوری که رئیس آزمایشگاه ها و استاد راهنمای خودم بود بردم.چک را به او دادم، و گفتم: ببخشید استاد، که بی خبر مزاحم شدم.موضوع بسیار مهمی اتفاق افتاده است، ظاهراً این دسته چک مربوط به پژوهشگر قبلی بوده، و در کشوی میز من جا مانده است، واضافه کردم، مواظب باشید، چون تمام برگ های آن امضا شده است، یک وقت گم نشودپروفسور با لبخند تعجب آوری، به من گفت:
این دسته چک را دانشگاه برای شما، مانند تمام پژوهشگران دیگر دانشگاه، آماده کرده است، تا اگر در هنگام آزمایش ها به تجهیزاتی نیاز داشتید، بدون معطلی به کمپانی سازنده تجهیزات اطلاع بدهید.آن تجهیزات را، برای شما می آورند و راه می اندازند و بعد فاکتوری به شما می دهند. شما هم مبلغ فاکتور شده را روی چک می نویسید و تحویل کمپانی می دهید. به این ترتیب آزمایش های شما با سرعت بیشتری پیش می روند.توضیح پروفسور مرا شگفت زده کرد و از ایشان پرسیدم: بسیار خوب، ولی این جا اشکالی وجود دارد، و آن امضای چک های سفید است؛ اگر کسی از این چک سوء استفاده کرد، شما چه خواهید کرد؟با لبخند بسیار آموزنده یی چنین پاسخ داد:

بله، حق با شماست. ولی باید قبول کنید، که درصد پیشرفتی که ما در سال بر اساس این اعتماد به دست می آوریم، قابل مقایسه با خطایی که ممکن است اتفاق بیفتد، نیست این نکته، تذکر یک واقعیت بزرگ و آموزنده بود. نکته یی ساده که متاسفانه ما در کشورمان، نسبت به آن بی توجه هستیم یک روز که در آزمایشگاه مشغول به کار بودم، دیدم همین پروفسور از دور مرا به شکلی غیر معمول، نگاه می کند. وقتی متوجه شد، که من از طرز دقت او نسبت به خودم متعجب شده ام، با لبخندی بسیار جذابی کنارم آمد، و گفت: آقای دکتر حسابی، شما تازگی ها چقدر صورتتان شبیه افراد آرزومند شده است؟

آیا به دنبال چیزی می گردید، یا گم گشته خاصی دارید؟ من که از توجه پروفسور تعجب کرده بودم با حالت قدرشناسی گفتم: بله، من مشغول تجربه ی نظریه ی خودم، در مورد عبور نور از مجاورت ماده هستم، برای همین، اگر یک فلز با چگالی زیاد، مثل شمش طلا با عیار بالا داشتم، از آزمایش های متعدد، روی فلز های معمولی خلاص می شدم، و نتایج بهتری را در فرصت کمتری به دست می
آوردم؛ البته این یک آرزوست او به محض شندیدن خواسته ام، گفت: پس چرا به من نمی گویید؟گفتم آخر خواسته من، چیز عملی نیست. من با شمش آلومینیوم، میله برنز و میله آهنی تجربیاتی داشته ام، ولی نتایج کافی نگرفته ام و می دانم که دستیابی به خواسته ام غیز ممکن است پروفسور وقتی حرف های مرا شنید از ته دل خنده یی کرد و اشاره کرد که همراه او بروم. با پروفسور به اتاق تلفنخانه دانشگاه آمدیم. پروفسور با لبخند و شوق، به خانمی که تلفنچی و کارمند جوان آنجا بود، سفارش شمش طلا داد و خداحافظی کرد، و رفت. من که هنوزباورم نمی شد، فکر می کردم پروفسور قصد شوخی دارد و سربه سرم می گذارد. با نومیدی به تعطیلات آخر هفته رفتم. در واقع 72 ساعت بعد، یعنی روز دوشنبه که به آزمایشگاه آمدم، دیدم جعبه ای روز میز آزمایشگاه است. یادداشتی هم از طرف همان خانم تلفنچی، روی جعبه قرار داشت، که نوشته بود امیدوارم این شمش طلا ، به طول 25 سانتی متر، و با قطر 5 سانتی متر با عیار بسیار بالایی به میزان 24، که تقاضا کرده اید، نتایج بسیار خوبی برای کار تحقیقی شما، بدست دهدبا ناباوری، ولی اشتیاق و امید به آینده یی روشن کارم شروع کردم.شب و روز مطالعه و آزمایش می کردم تا بهترین نتایج را بدست آورم.حالا دیگر نظریه ام شکل گرفته بود و مبتنی بر تحقیقات علمی عمیق و گسترده یی شده بودبعد از یکسال که آزمایش های بسیار جالبی را با نتایج بسیار ارزشمندی به دست آورده بودم، نزد آن خانم آوردم و شمش طلا خرده شده و تکه تکه را که هزار جور آزمایش روی آن انجام داده بودم را داخل یک جعبه روی میز خانم تلفنچی گذاشتم. به محض اینکه چشمش به من افتاد مرا شناخت و با لبخند پر مهر و امیدی، از من پرسید: آیا از تحقیقات خود، نتایج لازم را بدست آوردید؟فوراً پاسخ دادم: بلی، نتایج بسیار عالی و شایان توجهی، بدست آوردم. به همین دلیل نزد شما آمده ام که شمش را پس بدهم، ولی بسیار نگران هستم زیرا این شمش، دیگر آن شمش اولی نیست، ودر جعبه را باز کردم و شمش تکه تکه شده را به او نشان دادم و پرسیدم حالا باید چه کار کنم؟ چون قسمتی از این شمش را بریده ام، سوهان زده ام و طبیعتاً مقداری از طلاها دور ریخته شده است. خانم تلفنچی با همان روی خوش لبخند بیش تری زد و به من گفت: اصلاً مهم نیست، نتایج آزمایش شما برای ما مهم است.مسئولیت پس دادن این شمش با من است وقتی با قدم
های آرام و تفکری ژرف از آنچه گذشته است، به خوابگاه می آمدم، به این مهم رسیدم، که علت ترقی کشورهای توسعه یافته، همین اطمینان خاطر و احترام کارکنان مراکز تحقیقاتی می باشد و بس، یعنی کافیست شما در یک مرکز آموزشی، دانشگاهی و یا تحقیقاتی کار کنید، دیگر فرقی نمی کند که شما تلفنچی باشید یا استاد، مجموعه آن مراکز در کشور های پیشرفته دارای احترام هستند و بسیار طبیعی است که وقتی دست یک پژوهشگری در امر تحقیقات و یا تمام تجهیزات باز باشد و دارای احترامی شایسته باشد، حاصلی به جز توسعه علمی در پی نخواهد داشت
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم
موجیم که آسودگی ما عدم ماست
[CENTER]
تصویر

تصویر
[/CENTER]
نمایه کاربر
farshid
ارشد
ارشد
پست: 776
تاریخ عضویت: 23 ژوئن 2010 00:00
حالت من: Badhal
محل اقامت: تهران
تماس:

Re: مطالب مفید و خواندنی ارسالی توسط کاربران

پست توسط farshid »

این اولین مطلب من در این تاپیک هست
تصمیم گرفتم چند تا جمله از نیچه اینجا بنویسم


1- زن را با حقیقت چه کار! از ازل چیزی غریب تر و دل آزار تر و دشمن خو تر از حقیقت برای زن نبوده است- هنر بزرگ او دروغگویی و بالاترین مشغولیتش به ظاهر و زیبایی است. بیایید ما مردان نیز اقرار کنیم که درست همین هنر و همین غریزه را در زن دوست می داریم و ارج می نهیم. مایی که کارو بار دشواری داریم و برای سبک کردن خویش نیاز به آمیزش با موجوداتی داریم که در زیرِ دستان و نگاه ها و حماقت های ظریف شان، جدیت و گرانی و ژرفی ما جنون آسا به نظرمان آید(فراسوی نیک وبد).
2-ارسطو می گوید : برای آن که تنها زندگی کنیم یا باید حیوان باشیم یا ایزد. ولی حالت سومی هم هست که از یاد رفته است : باید هر دو ، یعنی فیلسوف بود.
3-بدترین خوانندگان آنانی اند که همچون سربازانِ چپاولگر رفتار می کنند و هر آنچه را نیاز دارند ، بر می گزینند و باقیمانده را کثیف و آشفته می سازند و برآن ها توهین روا می دارند
4-خرد ما را این گونه می خواهد: بی خیال، سخره گر، پرخاش جوی. او زن است و همواره جنگاوران را دوست می دارد و بس.
F.ghanbari8@gmail.com

Advanced Oxidation Processes
Electrochemical remediation
Risk assessment
Ethics in publication

ارسال پست

بازگشت به “متفرقه”

چه کسی حاضر است؟

کاربران حاضر در این انجمن: کاربر جدیدی وجود ندارد. و 4 مهمان